زندگی

در لـغتنامـه زنـدگی
انـتظار
مـعـنیش
لـحظات نـبودن تـوست
تـشنگی
مـتـرادف هـمـیشه است
حـتی
وقـتی انـتظار
بـه پـایـان مـی رسد
هـنـوز
عـطش تــورا دارم . . .
عاشقی کار هرکسی نیست
عاشقی کار هرکسی نیست
عاشقی کار هرکسی نیست
عاشقی کار هرکسی نیست
گاهی از دوست داشتن هایم احساس پـرواز می کنم
گاهی از دلتنگی هایم احسـاس مچــالگی ...
گاهی از انسان بودنم احســاس خستگی ...
هر لحظه احساسی و پارادوکس این ها با یکدیگر ...!
یک لحظه خــنده، یک لحظه اشک
یک لحظه لبریز از حس دوست داشتن
یک لحظه حس تنهایی محض...
چقدر سخت است انسان بودن...!
وقتی بیمار لبخند کسی هستی که هرگز به تو نمی خندد
جز دیوانگی چاره ای نیست بانو
بیا گیسو پریشان کن تا من به عطر گیسوی تو به جای از دنیا تبعید شوم
شاید از این دیوانگی وارهم بانو
بانو نه رد می شوی نه می مانی
بانو من را به چه دیوانه کرده ای؟
به کدام حبس عبد بانو مرا می خوانی؟
بانو راستی...
راستی شما این همه دیوانه را می خواهید چکار؟
دیوانه می شوی وقتی عاشق می شوی
عاشق دستانی که گرمایش را لمس نمی کنی
دیوانه می شوی....!!!!!؟؟؟؟
کفشهایم را میپوشم و قدم میزنم
من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد
آنقدر میرم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کـر کند
خوب میدانم که گاه کفشها
پاهایم را میزند .میفشارد و به درد می آورد
اما من همچنان خواهم رفت
زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را دارد
ماندن در کار نیست
گذشته های دردناک را رها میکنم و به آینده نامعلوم نمی اندیشم
ولی این را میدانم
گذشته با آینده یکسان نیست
زندگی نه ماندن است نه رسیدن
زندگی به سادگی رفتن است
به همین راحتی
زندگی چقدر اسان است
زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را دارد
پاهایت را...
بگذار اینجـا
درست روی :قلـبم"
ببخش مـرا
چیز دیگـری نداشتـم
که فرش قدومت کنم
آهسته قدم بردار اینجا
تار و پود این فرش قرمز
پرازگل "احساسم است ...
کــــــــــــــــآش..................
میـــــــشد......
آدم........
گــــــآهی...........
به اندازه ی نـیــآز، بمیـــــرد
بعد بلند شود
آهستــــه آهستــــــــه
خــــــــآک هایش رآ بتکاند
اگــــــــر دلش خوآست،
برگردد به زنــــــــــدگی.
دلش نخوآست،
بخوابد تا ابد.............
ینکـه تــُو بـآ دیگـری بـآشی و مــَن بـآ خیـآل تـُو ...
صـَد شـَرف دآرد بـه اینکـه ...
مـَن بـآ تـُو بـآشم و تـُو بـآ فکـر دیگـری ...!!!
گــنـاه تــــو رفــتـن نـیستـــــ ...!
گـــنـاه تــــو ایــن اسـتــــ ؛
کــــه حــــرفـهـــایـتــــ ... ،
بــوی مـــانــدن مــــی داد... !